کمی آهستهتر رد شو !
من هم مثل تو ، هر روز از همینجا رد میشوم ؛
هر روز من هم به این درختهای چنار کنار خیابان نگاه میکنم
تو از آنور رد میشوی ، من از این سمت
میبینی چه شبیهایم به هم ؟
میبینی ما چه مدت است که میگذریم و از هم میگذریم و عمرمان میگذرد ؟
بیا، میخواهم گولت بزنم ، میخواهم خامت کنم که با من باشی
اولین بار که تو رد میشدی و رنگ لبآست سرمه ای بود
چنارها برگ نداشتند ، حالا دوباره برگ ندارند و تو لبآست سرمه ای است
از آن لُختی چنار و حجاب گرم تو ، تا اینبار سالی گذشته است
سیصد و شصت و پنج روز شاید ؛ اما چه ؟
من و تو بعد از این روزها هر دو همانیم ، تنها از کنار چنارهای این خیابان میگذریم
میدانی ! این دنیا ، دنیای اعتماد به آینده نیست ،
دنیایی نیست که بشود به فردایش دل دوخت
تو هم دل نبند، با ما باش
تو هم دلت را به هیچ شهزادهی هیچ قصهای نسپار که این مملکت
سی و چند سال است هیچ شاهزادهای ندارد ؛
منام و تو ، در لباسهایی معمولی
که نمیتوانند نگذارند حتا گلِ گلدانِ کنار جاکفشی بخشکد
بیا و مرا بپذیر که نه چهگوارا دوست دارم ، نه نارنجک به کمرم میبندم
بیا و مرا بپذیر که میخواهم دستهای تو را در روزهای سرد زمستان بگیرم
و تو را به فصل برگهای سبز چنار و گرمای تنهای بیحجاب برسانم
بیا و مرا در خود بپذیر
نظرات شما عزیزان: